آوا وآیساآوا وآیسا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

آوا وآیسا گلهای زندگی من و بابا

چهل روزگی

1392/4/10 18:40
نویسنده : مامانی
473 بازدید
اشتراک گذاری

تواون روزاحال منم یکم بهتر شده بود ومشکلات وضعفهای بعد از زایمانم کمتر شده بود.ولی کارای شما روز به روز بیشتر وبیشتر میشد.کم کم مقدارشیری که میخوردین بیشتر میشد و من بایستی ساعتها مینشستم تا به نوبت بهتون شیر بدم،چون چونه های کوچولوتون هم خیلی زود خسته میشد به اندازه کافی شیر نمیخوردین که سیر بشین.بخاطر همین هنوز آوا شیرشو نخورده بود دوباره آیسا گرسنه میشداوه.منم دلم نمیومد بهتون شیر خشک بدم ولی دیگه این اوخر فقط شبها یه وعده شیر خشک میخوردین تا مامان یکم استراحت کنه وتوان ادامه دادن رو داشته باشه.خوابطفلی بازم مامان جون بیداربود..........

کارمامان جون شده بود فقط تروخشک کردن شماها ودادنتون به دست من واسه شیر خوردن وکار من ............

 

 

چهل روز بعد از بدنیا اومدنتون .آقاجون ومامان جون به همراه عمه ها والبته عمه بابایی(عمه دولت)اومدن خونه آقاجون حاجی که کادوهاتونو بدن وماروباخودشون ببرن خونه خودشون تا چند وقتی هم مهمون اونا باشیم.مامان جون وآقاجون هم خیییییلی کمکمون کردن  وشبها تادیروقت بغلتون میکردن تابخوابین.

 

اینم از عکسای قشنگتون

آوا خانوم  وآیساخانوم توجشن میلادحضرت محمد(ص)وهمچنین جشن تولد عمو حمید.

همه جمع بودن وخونه پرسروصدابودولی شماها خواب خواب بودین.داشتین خودتون روبرای شب بیداری آماده میکردینچشمک

اینجاپرنسسای من42روزه هستن.

ایسااواایسااوا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)