عکسهای سه ماهگی
چند روز بعداز واکسن پایان دوماهگی اومدیم خونه.ازیه طرف نگران بودم چون شماها هنوز خیییلی کوچولو بودین وهمش گریه میکردین ومن میترسیدم هردوتون باهم گریه کنین ومن دست تنها نتونم آرومتون کنم.از یه طرف هم خوشحال بودم چون بعد از چند ماه دوباره برگشتم خونه ومثل یه خانواده واقعی میخوایم زندگی کنیم.چون بخاطر استراحت مطلق بودن من حداقل هفته ای دوسه روز خونه آقاجون بودم البته ماه آخر هم کاملا اونجا تشریف داشتممممم وبابا دائما در رفت وآمد بین خونه ومحل کار وخونه آقاجون بود....
از وقتی برگشتیم کارمن سخت تر شد ولی از اینکه توخونه وزندگی خودم بودم آرامش بیشتری داشتم .این آرامش رو اول مدیون خدا و بعد کمکهای بی دریغ بابا واطرافیان هستم.بابا تو مرتب کردن خونه وشستشوی ظرفا کمک میکرد ومامان جون ها وخاله هم دورادور ساپورتمون میکردن وغذا میفرستادن ومن هم سرتا پا درخدمت شما بودم........
سختیهاش زیادبود ولی شیرینیهاش بیشترررررررررر
آیساخانوم محجبه ههههههه
دخملای من در حال پرو لباسهای عیدشون ....البته چون واسه عوض کردن لباس اذیت میکردین از هر کدوم مدل یکیشو تنتون کردم
واین لباس که دیگه آیسا خوابش گرفت وفقط کلاهش رو امتحان کرد
تازه یادگرفتین باشکلک ها وشعرای من میخندین قربون خنده هاتون برم
یه منظره تعجب آور برای آیسا وخنده دار برای آوا
اولین باری که خودم حمومتون کردم
آوا این روسری رو که کشیدی روسرت روسعی میکنم حتما تو وسایل یادگاریت برات نگه دارم چون الان که خیلی دوستش داری وتا توبغلت نگیریش نمیخوابی.این روسری رو من توحاملگی سرم میکردم.
ویه عکس دوست داشتنی